خاطره زایمان
چند روز بود موقع ادرار مشکل داشتم هم ادرارم قرمز بود و هم سوزناک و در کل دستها و پاهام در حد مرگ میخارید دیگه وارد ماه نهم شده بودم و همه چیز تبدیل شده بود به زنگ خطر خانم دکتر اول برام لوسیون داد که افاقه ای نکرد و بعد ازمایش نوشت که بابات جواب رو گرفت ولی چون عمه جون اینات مهمونمون بودن نبردیم چهارشنبه نشون دکترت بدیم و موند واسه شنبه. شنبه عصر بعد خروج از کار رفتیم پیش خانم دکتر که همینکه ازمایش رو دید گفت برو بستری و تحت نظر باش چون کلستاز حاملگی داری و کبد یا نمیدونم صفرات کار نمی کنه ،. از مطب اومدم بیرون و به باباییت گفتم که قضیه اینچنین است و باباییت یه شوک حسابی شد ولی چاره نبود پس خندون و با پای پیاده از مطب که یه چهاراه بود رفتی...
نویسنده :
ستاره
18:45