سوينسوين، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه سن داره

ناز ببه

خاطره زایمان

چند روز بود موقع ادرار مشکل داشتم هم ادرارم قرمز بود و هم سوزناک و در کل دستها و پاهام در حد مرگ میخارید دیگه وارد ماه نهم شده بودم و همه چیز تبدیل شده بود به زنگ خطر خانم دکتر اول برام لوسیون داد که افاقه ای نکرد و بعد ازمایش نوشت که بابات جواب رو گرفت ولی چون عمه جون اینات مهمونمون بودن نبردیم چهارشنبه نشون دکترت بدیم و موند واسه شنبه. شنبه عصر بعد خروج از کار رفتیم پیش خانم دکتر که همینکه ازمایش رو دید گفت برو بستری و تحت نظر باش چون کلستاز حاملگی داری و کبد یا نمیدونم صفرات کار نمی کنه ،. از مطب اومدم بیرون و به باباییت گفتم که قضیه اینچنین است و باباییت یه شوک حسابی شد ولی چاره نبود پس خندون و با پای پیاده از مطب که یه چهاراه بود رفتی...
27 دی 1392

سوين گلم ...

سلام عزيزم ميدونم مدتهاست چيزي ننوشتم و يهو با يه عالمه حرف اومدم راستش الان كه اينو مينويسم مثل پيشي از توي پتو داري نگاهم ميكني و غر غر ميكني الان 45 روزته و خوشگل ترين موجودي هستي كه تا حالا ديدم عزيزم ميشه به بابات ميگفتم تو عجله داري و زودتر از روزي كه خانم دكتر گفته به دنيا مياي همونطور هم شد وقت زايمان طبيعي من 4 آبان بود و تاريخ خانم دكتر 23 مهر ولي تو بدو بدو روز بعد تولد مامانيت بدنيا اومدي يعني 14 مهر ماه اونم با چه ماجرايي. عشق من اسمتو بابايي گذاشت سوين چون تو برامون شروع يه زندگي متفاوت با يه دنيا شادي هستي مثل اسم قشنگت و از وقتي اومدي همه چيز عوض شده برات مفصل خاطره اومدنتو مينويسم به همين زودي ...
26 دی 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ناز ببه می باشد